-
من به تنهایی خود می مانم
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 14:11
من به درماندگی صخره و سنگ من به آوارگی ابر و نسیم من به سرگشتگی آهوی دشت من به تنهایی خود می مانم من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی گیسوان تو به یادم می آید شعر چشمان تو را می خوانم چشم تو چشمه شوق چشم تو ژرف ترین راز وجود برگ بید است که با زمزمه جاریه باد تن به وارستن عمر ابدی می سپرد تو تماشا کن که بهاری...
-
کاش می دانستی
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 10:42
کاش می دانستی بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت من چه حالی بودم! خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید پلک دل باز پرید من سراسیمه به دل بانگ زدم آفرین قلب صبور زود برخیز عزیز جامه تنگ در آر وسراپا به سپیدی تو درآ. وبه چشمم گفتم: باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟ که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است! چشم خندید و به...
-
رفتی اما
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 09:33
برگ پاییز شدی ریختن را دیدم روی دستان ملائک بدنت را دیدم تو که رفتی به خدا، داغ به قلبم دادی آیه الکرسیِ روی کفنت را دیدم مثل چوپان غریب وطن مادریم پشت وزن غزلم نی زدنت را دیدم بی تو اینجا همه ی آینه ها تب دارند من خودم مُهر سکوت دهنت را دیدم میروی و به خدا می سپری شعرم را بارش درد ز چشمان ترت را دیدم رفتی اما دل من...
-
خوابهای کودکی
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 14:32
در خوابهای کودکی ام هر شب طنین سوت قطاری از ایستگاه می گذرد دنباله ی قطار انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد انگار بیش از هزار پنجره دارد و در تمام پنجره هایش تنها تویی که دست تکان می دهی آنگاه در چارچوب پنجره ها شب شعله می کشد با دود گیسوان تو در باد در امتداد راه مه آلود در دود دود دود ...
-
وقتی مردم....
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 10:05
بر سنگ قبرم بنویسید خسته بود اهل زمین نبود، نمازش شکسته بود... بر سنگ قبرم بنویسید شیشه بود تنها از این نظر که سراپا شکسته بود... بر سنگ قبرم بنویسید پاک و بی گناه بود چشمان او دائما از اشک شسته بود... بر سنگ قبرم بنویسید این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود... بر سنگ قبرم بنویسید کل عمر را پشت دری که باز نمی شد...
-
اشتباه گرفته ام
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 10:02
نه امپراطورم و نه ستاره ای در مُشت دارم... اما خودم را با کسی که خیلی خوشبخت است اشتباه گرفته ام... و به جای او نفس می کشم... راه می روم... غذا می خورم... می خوابم و ... چه اشتباه قشنگ و دل انگیزی!!!...
-
هیچ
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 20:18
تنی که جا می ماند ومنی که میروم آن جا که خدا می داند ! میان میدان مین قلب تو کنار روبان های قرمز
-
ترامن دوست میدارم
شنبه 22 خردادماه سال 1389 10:10
شبی آرام بود و من چون همیشه غرق رویایت دو چشم عاشقم را دوخته بر آسمان من امشب انتظار بودنت را می کشم کاش من عطر قدومت را میان این نسیم مملو از گریه میان ابر های مملو از فریاد رعد و برق یا باران کاش من عطر قدومت را دوباره می چشیدم خدایا چه سرد است من اما همه دردم بی حضورت بی صدایت ای سراپا همه خوبی همه عشق همه باران...
-
من سحر نمیدانم
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 10:39
من سحر نمیدانم من فقط روحم را که بزرگ بود و سنگین گستراندم من سحر نمیدانم،گفتی زمستان شده ای و من دلم به حالت سوخت پس روحم را که بزرگ بود و سنگین مثل چادری روی تو کشیدم و ذکر عشق خواندم تا تو سوختی. من سحر نمیدانم نفسهایت به شماره افتاده بود و روح من با تنفس تو می تپید .گفتم : ((دوستت دارم)) و تو دیگر نفس نکشیدی و روح...
-
گریه
شنبه 8 خردادماه سال 1389 08:38
تو می گریی چشمانت وسعت باران را در می یابد و شکوه فراموشی خاطره را در غربت نگاه تو با باد هماغوش می شوم دستم را در دستانت می گذارم نفسم را به نفسهایت می بخشم و اشکهایم را با چشمانت قسمت می کنم آرام می گیرم در آغوشت و تو با معصومیت نوزادی بی پناه مرا به لذت عشق نزدیک می کنی از تو می خواهم که بمانی لبخند می زنی بی صدا و...
-
نصیحت
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 10:36
آخرین شعر مرا قاب کن پشت نگاهت بگذار تا که تنهاییت از دیدن آن جا بخورد و بداند که دل من با توست در همین یک قدمی
-
تو باور نکن اما....
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 10:31
رفتن دلیل نبودن نیست در آسمان تو پرواز می کنم عصری غمگین و غروبی غمگین تر در پیش من بی زار از خود و کرده خویش دل نامهربانم را بر دوش می کشم تا آنسوی مرزهای انزوا پنهانش کنم در اوج نیزار های پشیمانی و ابرهای سیاه سرگردان که با من از یک طایفه اند سلام می گویم تو باور نکن اما من عاشقم
-
کبوتر
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 10:25
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری ست روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند قفل افسانه ایست و قلب برای زندگی بس است روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی روزی که آهنگ هر...
-
عبور
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 08:55
آنچنان پراکندۀ این و آن بودی که نمی دیدی با هر قدمت تکه ای از من زیر ِ عبورت می شکست ....!!!! غروری .... قلبی .... صدایی .... و خِرَدی، که آسان خُـ ر د شد .... و من این بین تنها .... نگرانِ آن بودم؛ که پایت نخراشد!!!!! ............. به این نتیجه رسیده ام که تو در قلبم جایی نداشتی ! بلکه قلمرو بودنت قسمت عمده ایی ازریه...
-
تو چه میدانستی؟
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 08:51
واژه ی عشق به معنای حریم امنیست دور محدوده ی تنهاییمان و تو این معنا را چه غلط فهمیدی که به تنهایی من سنگ زدی و به شیدایی من خندیدی. خنده ات آتش شد آتشش بال و پرم را سوزاند و تو این را دیدی باز میخندیدی! تو چه میفهمیدی؟ تو نمیفهمیدی. واژه ی عشق به معنای گذشتن با هم از میان کوچه باغ سبزدلگرمیها یا نشستن لب مرداب پر از...
-
تورا نگاه میکنم
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 10:36
تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بد شگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند ... خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است! جهان این گونه آغاز می شود: موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند (تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی...
-
پروردگارم
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 13:20
پ روردگارم ،مهربان من از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش! در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ... در هراس دم می زنم در بی قراری زندگی می کنم و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است من در این بهشت ، همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم. "تو قلب بیگانه...
-
من صبورم اما
چهارشنبه 4 فروردینماه سال 1389 11:33
من صبورم اما... به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم . من صبورم اما... چقدر با همه ی عاشقیم محزونم و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم من صبورم اما... بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب...
-
سلام ای سال نو
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 12:29
سلام ای سال نو،ای وامدار لحظه های روشن فردا؛ خداحافظ تو را ای کهنه سال، ای خاطرات شاد و نا زیبا؛ سلام ای سبزی و آب زلال و سایه های بید،هلا ای آفتاب پاک پر امید؛ خداحافظ تو را یلدا و شب های زمستانی؛ سلامم بر تو ای سالی که می آیی، طراوت پیشه ی پاک اهورایی،بهار سبز رؤیایی،چه سرمستم،که می آیی؛ درودم بر تو ای فصل...
-
این سال هم گذشت اما
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 12:19
سال نو ، از آغوش مطهر خداوند فرا میرسد وقلب من نیایش می کند: خدایا! مرا متبرک کن تا هر روز که در راه رسیدن به «تو» گام بر میدارم با تحسین و حیرت زیبائی را بجویم که همانا سرشت «تو»ست. خدایا مرا برکت آن بخش که هر روز وظیفه خویش را به انجام برسانم به برادران و خواهرانم یاری برسانم تا بار خود را در فراز و نشیب زندگی بر...
-
نخواهی دانست که چرا....
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 15:14
سالها بعد یاد تو از خاطرم خواهد گذشت و نخواهم دانست کجایی اما آرزوی من برای خوشبختی تو, تو را در خواهد یافت..... و احساس خواهی کرد , اندکی شادتر و اندکی خوشبخت تری و نخواهی دانست که چرا....
-
من ترا منتظرم
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 07:40
من چه بسیار کم ام و چه افزونی تو که در این ظلمت راه به تو می اندیشم و به دیدار تو چشم و به زیبایی تو دلبسته گرفتار شدم من چه آرام و ظریف زلف مشگین ترا در نظر آشفته کنم و در آیینه عشق رنگ رخسار ترا نقش زنم من تنها و غریب در گذار خم راه به تو می اندیشم من ترا منتظرم
-
سالهاست که مرده ام
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 10:33
به ساعت نگاه میکنم حدود سه نصف شب است چشم میبندم که مبادا چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره میروم سوسوی چند چراغ مهربان و سایه کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا میپرم چون کودکیم و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم...
-
به چشمان من نگاه کن
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 13:09
شب در چشمان من است به سیاهی چشمهایم نگاه کن روز در چشمان من است به سفیدی چشمهایم نگاه کن شب و روز در چشمان من است به چشمهای من نگاه کن چشم اگر فرو بندم جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
-
من یا تو؟
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 08:24
من؟ که آرزوی کشیدن موهایت یکدم رهایم نمی کند؟ یا تو؟ که همیشه هوس کندن گوش هایم آزارت می دهد؟ بدجنس!! کدامیک بچه تریم؟ من؟ که کودکانه بهانه چشمهایت را می گیرم؟ یا تو؟ که بچه گانه شعرم را خط خطی می کنی؟ کدامیک عاشق تریم؟ من؟ که ذره ذره وجودم چون شمع در حسرت نگاهت آب می شود؟ یا تو؟ که شعله نگاهت هردم شعله ور نگشته...
-
من می ترسم .....پس هستم
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 19:12
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم ! دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبانها می ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زنها می ترسم! کودکان را دوست دارم ولی ز آئینه می ترسم! سلام رادوست دارم ولی از زبانم می ترسم! من می ترسم پس هستم اینچنین می گذرد روز و روزگارمن! من روز را...
-
من بودم
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 19:33
اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود! من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است ! اولین آواز را من خواندم ، برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ، تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد ! من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است ! من ماگدالینم ! غول تماشا ! کاشف دلُ فندقُ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 09:34
من رقص آن دختر هندی را بیشتر دوست میدارم تا نماز خواندن این مردم شیعه چرا که او از روی عشق می رقصد این از روی تکلیف نماز می خواند
-
مصاحبه من و خدا!
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 15:17
خدا گفت:بیا تو.پس می خواهی با من مصاحبه کنی؟ گفتم: اگر وقت داشته باشید. خداوند لبخندی زد و گفت: وقت من بی نهایت است و برای انجام هر کاری کافی است. چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟ گفتم:چه چیزی بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟ خدا جواب داد:اینکه آنها از کودک بودن خسته می شوند و برای بزرگ شدن...
-
خداوندا!
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 09:23
خداوندا ! مرا شکار شیر کن پیش از آنکه خرگوشی شکار من شود خانه ام به من گفت: از من دور مشو زیرا گذشته تو در من به سر می برد راه به من گفت: پشت سر من بیا زیرا من آینده تو هستم اما من به خانه و راه به هردو گفتم: نه گذشته ای دارم و نه هیچ آینده ای اگر اینجا به سر برم ،در پس ماندنم،رفتنی هست و اگر بروم،در پس رفتنم،ماندنی...