برگ پاییز شدی ریختن را دیدم
روی دستان ملائک بدنت را دیدم
تو که رفتی به خدا، داغ به قلبم دادی
آیه الکرسیِ روی کفنت را دیدم
مثل چوپان غریب وطن مادریم
پشت وزن غزلم نی زدنت را دیدم
بی تو اینجا همه ی آینه ها تب دارند
من خودم مُهر سکوت دهنت را دیدم
میروی و به خدا می سپری شعرم را
بارش درد ز چشمان ترت را دیدم
رفتی اما دل من باور این داغ نداشت
تا که اعلامیه ی پر زدنت را دیدم
بوی پیراهن تو قافله سالارم شد
مثل یعقوب شدم گم شدنت را دیدم
به خدا پاکی تو در نظرم ثابت شد
تا که آن زخم سر پیرهنت را دیدم
از تو پنهان که نشد قافیه کم آوردم
با سماع غزلم سوختنت را دیدم...
سلام
مرسی به خاطر کامنت قشنگتون...
شعری که برام نوشته بودید فوق العاده بود.
با چه اسمی لینکتون کنم؟
سلام
خواهش میکنم
smile2me لطفا لینک کن
سلام سلام
بابا تو که دعوت نمی خوای!
صاب خونه ای
باز از این شعرا نوشت ... یکم غزل و شعر بنویس خب!
سلام پسرم
میسکوزی بابا انقدر به شعرای من گیر نده
سلام دوست من . وبلاگ فوق العاده ای داری . چند ثانیه بیشتر وقتت رو نمگیرم : از فیلتر بودن سایت های مختلف خسته شدی ؟ یوتیوب واست فیلتره ؟ فیس بوک واست باز نمیشه ؟ توی گوگل به عنوان یک کاربر تحریم شده شناخته میشی ؟ به شما استفاده از سرویس "وی پی ان" را معرفی میکنم . برای دریافت اطلاعات بیشتر به وبلاگ من سر بزنید . موفق باشید
دلنشین بود عزیزم !!
انتخابت عالی بود
مرسی سر زدی
خرسند شدیم از اینکه امروز برایمان رنگی دگر است نه رنگ دیروز