smile2me

من ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم/.

smile2me

من ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم/.

من بودم

اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت 

 

 

و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!  

 

من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !  

 

اولین آواز را من خواندم ،  

 

برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،  

 

تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !  

 

من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !  

 

من ماگدالینم ! غول تماشا !  

 

کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !  

سپهر را من نیلگون شناختم ! 

چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوده !  

 

خدا ، کران بیکرانه شکوهِ پرستش من بود  

 

و شیطان ، اسطوره تنهائی اندیشه های هولناک من !  

 

اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود !  

 

کفش ، ابتکار پرسه های من بود   

 

و چتر ، ابداع بی سامانی هایم !  

 

هندسه ! شطرنج سکوت من بود  

 

و رنگ ، تعبیر دل تنگی هایم !  

 

من اولین کسی هستم که ،  

 

در دایره صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است !  

 

من اولین سیاه مستِ زمینم !   

 

هر چرخی که می بینید ،  

 

بر محور ِ شراره های  شور عشق  من می چرخد !

من رقص آن دختر هندی را بیشتر دوست میدارم 

 

 

 تا نماز خواندن این مردم شیعه 

 

چرا که او از روی عشق می رقصد  

 

 

این از روی تکلیف نماز می خواند

مصاحبه من و خدا!

خدا گفت:بیا تو.پس می خواهی با من مصاحبه کنی؟ گفتم: اگر وقت داشته باشید. خداوند لبخندی زد و گفت: وقت من بی نهایت است و برای انجام هر کاری کافی است. چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟ گفتم:چه چیزی بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟ خدا جواب داد:اینکه آنها از کودک بودن خسته می شوند و برای بزرگ شدن عجله دارند و سالیان دراز را در حسرت دوران کودکی سر می کنند. اینکه سلامتی شان را برای بدست آوردن پول از دست می دهند و بعد پولشان را خرج می کنند تا دوباره سلامتی را بدست آورند. اینکه با چه هیجانی به آینده فکر می کنند که زمان حال را فراموش می کنند و لذا نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده. اینکه چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و چنان می میرند که گویی هر گز زنده نبودند. خداوند دست های مرا گرفت و مدتی در سکوت گذشت. بعد پرسیدم:چه درسهایی از زندگی را می خواهید بندگان یاد بگیرند؟ خداوند با لبخندی پاسخ داد:یاد بگیرند که دیگران را نمی توان مجبور به دوست داشتن خود کرد اما می توان محبوب دیگران شد. یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین دارایی را داشته باشد بلکه کسی است که کمترین نیاز را داشته باشد. یاد بگیرند که برای ایجاد زخمی عمیق در دل کسی که دوستش دارند فقط چند ثانیه زمان لازم است اما برای التیام آن سال ها وقت لازم است. یاد بگیرند که پول همه چیز می خرد جز دل خوش. یاد بگیرند که دوست واقعی کسی است که همه چیز را در مورد آنها می داند و با این حال دوستشان دارد. مدتی نشستم و لذت بردم.از او برای وقتی که به من اختصاص داده بود و برای همه کارهایی که برای من خانواده و دوستانم کرده بود تشکر کردم. او پاسخ داد:من بیست و چهار ساعته در دسترس هستم فقط کافی است صدایم کنی تا جواب بدهم/.

خداوندا!

خداوندا !

مرا شکار شیر کن پیش از آنکه خرگوشی شکار من شود

خانه ام به من گفت:

از من دور مشو زیرا گذشته تو در من به سر می برد

راه به من گفت:

پشت سر من بیا زیرا من آینده تو هستم

اما من به خانه و راه

به هردو گفتم: 

 

نه گذشته ای دارم و نه هیچ آینده ای

اگر اینجا به سر برم ،در پس ماندنم،رفتنی هست

و اگر بروم،در پس رفتنم،ماندنی هست

چگونه ایمان خود را برای زنده ماندن از دست بدهم؟

من می دانم که رویای آنان که بر پر می خواببند

زیباتر از رویای آنان که بر زمین می خوابند نیست

و عجیب تر آن است

هنگامی که از اندوه شکایت کنم!

زیرا لذت خود را در آن می یابم.

همسفر ۲

عزیز من!

دو نفر که عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.

اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.

عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست .

من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

ادامه مطلب ...