smile2me

من ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم/.

smile2me

من ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم/.

یادم باشد

یادم باشد که تو چقدر آگاهی...یادم باشد آرزوهایت را...غم همیشگی چشمانت را...نگاه سنگینت را...آری من...کودک درون تو را میشناسم...عروسک تنهای گوشه ی اتاقت را...حرف های روی دیوار...در اتاقت را که به روی آدم ها میبندی،پشت در رو به خودت نوشته ای:"خدا هست" ومن نیز...اندیشه ی من...دست های من...دعای پدر...قلب کوچک کودک فرداهامان...و سادگی هامان...دیوانگی هامان...یادت هست..؟گل سرخ..."وحدت"میان من و تو...کنارخیابان...گرما زدگی ام که از شرم بود...و بعد درکوه...روی صخره ها...نقش ها بود...تقدیم هایی ازعشق...و بعدتر...زیر باران شانه به شانه قدم زدیم...خندیدیم...و در بهار بر عشق باریدیم...و پیمان بستیم باهم...و دربهاری دیگر...

آری...من تو را دوست دارم...اندازه ی رویاهایم...عدد ستارگان یادت هست؟من ساده تو را میخواهم...و میخواهم پرشور...پرغرور...من...شرم نگاه تو را میفهمم...رنجش نازک هرلحظه ی تو را... 

 

غروب شد...من و آبی آرام بلندم،گرم عشق...دستهامان خالی و پر زبندگی خدا...پر زخنده...پر زعشق...باور داشتن ها و خواستن ها...باور غرور...باور جوانی مان...و من میدانم که تو مرا باور داری...عاشق بودنم را...آسمانم را...آرزوهایم را...خدای توانایم را... و تو...تو فقط عاشق باش...