-
همسفر ۲
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 17:59
عزیز من! دو نفر که عاشقاند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است. عشق، از خودخواهیها و خودپرستیها گذشتن است اما، این سخن به...
-
راز دوم
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 12:52
گل سرخ زیبا می شکفد تلاش نمی کند نیلوفر باشد و نیلوفرها اینگونه زیبا مشکفند چون چیزی از افسانه شکفتن گلهای دیگر نمی دانند تمام پدیده ها آزاد از رقابتند هیچ یک نمی خواهد دیگری باشد،همه به راه خود می روند اقیانوس نه تنها در پس امواج پنهان است بلکه در امواج تجلی می یابد عشق را نمی توان اداره کرد پدیده ای است که پیش می...
-
راز نخست
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 12:51
اگر اتم این همه انرژی در خود دارد هیهات انرژی نهفته در انسان!!!!!!!! چه بگویم از این شعله حقیر آگاهی در انسان؟ اگر روزی این شعله حقیر شعله ور گردد بی تردید سرچشمه لایزال انرژی و نور خواهد بود همینگونه بودا ،بودا و مسیح ،مسیح شده است.
-
همسفر
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 12:43
در این راه طولانی که ما بیخبریم و چون باد میگذرد بگذار خرده اختلافهایمان با هم باقی بماند خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم یک ساز را، یک کتاب...
-
آرزو...
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 11:11
آرزویم اینست که نتراود اشک از چشمانت، مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگ ز وبه اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق انکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها میگردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت میخواهد
-
اگر کینه نبود
شنبه 3 بهمنماه سال 1388 11:04
اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند و من با دستانی که زخم خورده توست گیسوان بلند تو را نوازش می کردم و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه می داشتی و ما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر می کردیم
-
تک درخت
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 10:26
تک درختی دور و تنها مانده ام از گلبرگ زرین بهاران مژدگانی ده من ترا بانوی قصر پر شکوه خویش خواهم کرد
-
تا خدا فاصله ای.... نیست!
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 12:22
بیا با هم از پیچ و خم سبز گیاه، تا ته پنجره بالا برویم و ببینیم خدا پشت این پنجره ها لحظه ای کاشته است؟ تا خدا فاصله ای نیست ، بیا، با هم از غربت این نادانی، سوی اندیشه ادراک افق ،مثل یک مرغ غریب، لحظه ای پر بزنیم کاش می شد همه سطح پر از روزن دل ،بستر سبز علف های مهاجر می شد یا همان فهم عجیب گل سرخ یا همین پنجره گرد...
-
برگی از نوشته های چارلز چاپلین به دخترش
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 12:40
اسم من چاپلین است با همین نام چهل سال مردم روی زمین را خنداندم وبیشتر از آنچه آنان خندیدند خود گریستم. زندگی فقط موسیقی ورقص وآواز نیست؛ نیمه شب که از سالن آمفی تآتربیرون میآیی تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن. وحال آن راننده تاکسی را بپرس حال زنش را بپرس واگر آبستن بود وپولی نداشت تا برای بچه اش لباس بخرد...
-
دکتر علی شریعتی
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 08:48
هی با خودم فکر میکردم چطور ما این سر دنیا عرق می ریزیم و وضعمان این است.و آنها آن سردنیا عرق می خورند ووضعشان آن است.نمیدانم مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن آن/.
-
دوستت دارم
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 07:58
دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام این گل سرخ من است ؛دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق که بری خانه دشمن که فشانی بر دوست در دل مردم عالم به خدا نور خواهد پاشید روح خواهد بخشید تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت نه به یک بار و به ده بار که صد بار بگو دوستم داری...
-
...
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 13:57
در این سکوت شبانگاهان به مهتاب چشم دوخته ام و از ستاره ها در باره تو می پرسم، شبی که چشمان من با چشمانت بازیها داشت،من بی خبر از آن به نگاهت دل بستم من ترا در ابرها در باد و باران و در لایه لایه های برگهای زرد خاطره یافتم.سرزمین خاطره های من و تو جائی است که آفاق در آن رنگ دیگری دارد و حالا دلتنگیهایم را با رنگ سیاه...
-
اهلی کردن یعنی.....
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 08:20
شازده کوچولو گفت: من دنبال دوست می گردم. اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: اهلی کردن کاری است که دیگر فراموش شده است.اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه و دلبستگی. - ایجاد علاقه و دلبستگی؟ روباه گفت :بله همین طور است.ببین برای من فعلا تو یک پسر بچه معمولی هستی.پسر بچه ای مثل صد هزار پسر بچه دیگر.نه من به تو نیازمندم ونه تو به من...
-
نمی شود
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 15:30
نمی شود که تو باشی، به مهربانی مهتاب در آن زمان که روح دردمند ولگردم بستری می جوید بالینی می خواهد تا شاید دمی بیاساید نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب و این روح دردمند ولگرد باز هم کوله را زمین نگذارد و سر را بر زانوی مهربانی تو نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد نمی شود که تو باشی، ترانه هم باشد نمی شود که شب هنگام...
-
تنهایی
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 15:21
خیابان در تنهایی خود غرق است و نگاه منتظرش بر رهگذریست که نادانی به او جرأت داده است تا بر سنگفرش صبورانه قدم بگذارد خانه در تنهایی خود غرق است و حضور ره نوردی را می نگرد که گامهایش لحظه ای سکوت سنگین خانه را شکسته است آسمان در تنهایی خود غرق است و گذار پرنده ای را می خواهد که بال افشان آغوش فروبسته او را بگشاید و من...
-
التماس
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 15:10
تکیه می دهم به موازی شانه هایت و تو ... برای جشنِ گریه ی من ، سرودِ سکوت می خوانی ایّوب می شوم و زیر نگاه نکردن های تو آتش می گیرم ! تو را به جانِ صداقتِ دست هایت فکری بکن به حالِ انحنای خطی که یک سرش تو و ... سرِ دیگرش ... یک منِ بی تو انتظار می کشد ....
-
سلام
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 14:34
سلام حال همه ما خوب است،ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگوین د با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان
-
سر آغاز
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 23:22
من در سرزمینی زندگی می کنم که در آن دویدن سهم کسانی است که نمی رسند و رسیدن حق کسانی است که نمی دوند.