smile2me

من ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم/.

smile2me

من ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم/.

می دانم که می آیی

تو می آیی

می دانم که می آیی . . .

تو را دیشب من از لحن عجیب بغض هایم ،

خوب فهمیدم

تو را بی وقفه از باران پاک چشم هایم سیر نوشیدم

تو می آیی . . .

می دانم که می آیی

و بر ابهام یک بودن ، نگین آبی احساس می بندی

و از تکرار پوچ لحظه های سرد تنهایی

مرا بر نبض پرکار شکفتن می نشانی

تو می آیی . . .

خوب می دانم . . .

که پروانه نشانت را میان قاصدک ها دید

میان قاصدک هایی که از من تا بی نهایت دور می شد دید

تو می آیی من را از نگاه سرد آیینه

شبیه دختری از جنس یک پرواز

میان گرمی دستان پر مهرت دوباره باز می گیری

تو می آیی . . .

و من این را

شبیه حجم یک بوییدن مطبوع از آواز اقاقی های سر گردان ،

شبیه یک قنوت سبز نیلوفر ، میان برکه ای عریان ،

دوباره خوب فهمیدم !

تو می آیی . . .

می دانم خوب می دانم که می آیی

و من را در حریم امن چشمانت به آرامش ،

به فردایی پر از شوق و تپش هایی مقدس ، می رسانی

تو می آیی

خوب می دانم

که می آیی

تو می آیی . . .

آنگاه که باد می وزد

گاهی که باد می وزد

احساسم طعم شن می گیرد . . .

و در دلم اندوهی از جنس ِ خس و خار ، آشیانه می کند،

اما ، نمی گذارم کلاهم را باد ببرد !

هر چند که می دانم

این کلاه را تو بر سرم گذاشته ای !

این را بدان !

وقتی هم جنس باد می شوی

یک ناشناس به جای تو

می خواهد ساز قلبم را کوک کند

نمی دانم!

شاید آخر دنیاست

اما مرا متهم به خیانت مکن !

باش تا نباشند !

هم باد را می گویم و هم ناشناس را !


همیشه وقتی عقربه ها به بن بست می رسند، می آیی!

ویا شاید وقتی خودت به بن بست می رسی . . .

ویا شاید وقتی در آن حوالی هوا خوب است

و باد نمی وزد !

می آیی و سر بر سینه ام می گذاری.

نه . . .

می آیی و کلاهم را محکمتر می کنی !

و راوی ِ شبانه های عاشقانه می شوی

من ، کتمان نمی کنم !

وقتی تو این چنین عاشقانه روایت می کنی

من نیز عریان ترین حرف هایم را در گوشَت زمزمه می کنم

اما ناگهان ، باز باد می وزد

و خس و خار بر آیینه ی دلم می نشیند!

اما ، تو خو دنیک می دانی

وقتی طعم خس و خار را می چشم

نمی دانم چرا

محرم ترین آشنای آن ناشناس می شوم !

او باز هم می خواهد ساز قلبم را کوک کند

مرا متهم به خیانت مکن . . .

آن ناشناس همیشه بعد از ویرانی ِ باد می آید !

می خواهم این را بدانی ،

رایحه ات تا زمانی در مشام ِخیالم خواهد پیچید

که سلیمان وار

فرمانروای ِ بادها باشی

تا بی اذن ِ تو نوزند

و من اما ، هنوز هم خیلی صبورم!!!

و باز هم ،

در پس ِ این دقیقه هایی که هر کدام یک سال نوری اند

منتظرت می مانم . . .

اما وای بر حال ِ تو !

و افسوس بر عشق ِتو !

اگر یک بار دیگر

و فقط یک بار دیگر

باد وحشی باز بوزد

شاید امشب به یادت بیایم

شاید امشب به یادت بیایم

 

با بالهای خیال و کفشهایی از جنس امیدهای وارونه

 

از آسمان می آیم

 

از راه کهشانهای پروانه ای

 

با حضور دلگرم کننده ی ستاره های دیوانه

 

آری همان

 

ستاره های دنباله دار منظومه ای

 

حتی اگر درها راببندی

 

دیوارها را بلند تر کنی

 

امشب با یادت خواهم آمد

 

میدانم که همیشه

 

فراموش میکنی پنجره ها ی خیالت را به روی من ببندی

من به تنهایی خود می مانم

من به درماندگی صخره و سنگ  

من به آوارگی ابر و نسیم  

من به سرگشتگی آهوی دشت  

من به تنهایی خود می مانم 


من در این شب که بلند است   

 به اندازه حسرت زدگی گیسوان تو  

 

 به یادم می آید  

شعر چشمان تو را می خوانم  

چشم تو چشمه شوق  

چشم تو ژرف ترین راز وجود 

   

 برگ بید است که با زمزمه جاریه باد  

 

 تن به وارستن عمر ابدی می سپرد

تو تماشا کن

که بهاری دیگر

پاورچین پاورچین

از دل تاریکی میگذرد

و تو در خوابی

 پرستو ها خوابند و تو می اندیشی

به بهاری دیگر

به یاری دیگر

اما برای من

نه بهاری

و نه یاری دیگر

- افسوس

من و تو  دور از هم می پوسیم

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است

دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست

از سر این بام

این صحرا

این دریا

پر خواهم زد

خواهم مرد

 و غم تو این غم شیرین را

با خود به ابد خواهم برد