شاید امشب به یادت بیایم
با بالهای خیال و کفشهایی از جنس امیدهای وارونه
از آسمان می آیم
از راه کهشانهای پروانه ای
با حضور دلگرم کننده ی ستاره های دیوانه
آری همان
ستاره های دنباله دار منظومه ای
حتی اگر درها راببندی
دیوارها را بلند تر کنی
امشب با یادت خواهم آمد
میدانم که همیشه
فراموش میکنی پنجره ها ی خیالت را به روی من ببندی
سلام بلاگ خوبی دارید. اگر مایل باشید تبادل لینک کنیم
این بلاگ منه
http://web-design.blogsky.com
سلام
ممنون
پشت شیشه ی یادت که آمدم ، نسیم و رقص بی نظیر قاصدک را از گوشه های دنج و خاک خورده به سمت نگاهت می فرستم.پلک هایت هم اگر تنها بود و خواب ؛ در رویاهایت حتما مرا خواهی دید.من آن پیچک سبز کنار پنجره ام.
سلام! طبع نویسندگی م رو تحریک کردین!
شرق بهشت سهم من از زندگیه همین....
شعر قشنگی بود
خوب سهم شما
ولی چراشرق بهشت؟
چه مزیتی داره شرق بهشت؟
"من ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم"
گمونم عاشق این جمله شدم!
این یک جمله نیست یک دنیا حرفه