در این راه طولانی که ما بیخبریم
و چون باد میگذرد
بگذار خرده اختلافهایمان با هم باقی بماند
خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را
و یک شیوه نگاه کردن را
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقهمان یکی و رویاهامان یکی.
همسفر بودن و همهدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است
آرزویم اینست که نتراود اشک از چشمانت، مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگ
ز
وبه اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشق انکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها میگردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت میخواهد
دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است ؛دامنی پر کن از این گل
که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست
در دل مردم عالم به خدا
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید
تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را
همه وقت
نه به یک بار و به ده بار که
صد بار بگو
دوستم داری را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو
نمی شود که تو باشی، به مهربانی مهتاب
در آن زمان که روح دردمند ولگردم
بستری می جوید
بالینی می خواهد
تا شاید دمی بیاساید
نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب
و این روح دردمند ولگرد
باز هم کوله را زمین نگذارد
و سر را بر زانوی مهربانی تو
نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد
نمی شود که تو باشی، ترانه هم باشد
نمی شود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
«محبوبه های شب» هم باشند.
نمی شود که تو باشی، من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همینطور که هستی
و من، هزار بار خوبتر از این باشم
و باز، هزار بار ، عاشق تو نباشم
نمی شود، می دانم
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد......
سلام
حال همه ما خوب است،ملالی نیست جز
گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان