مجازی و حقیقی ندارد؛
دلت که گره خورد کار تمام است
آنگاه است که شادیت، شادی آنها و دلتنگی های غروب جمعه ات
به راحتی کلیک بر یک گزینه
مشترک می شود با کسانی که نبودنت
حتی برای چند ساعت
دلهایشان را به هزار راه می برد
و چه صمیمانه سرا پا گوش می شوند
زمانی که سفره دلت را از خوب و بد روزگار برایشان پهن میکنی
و چه صبورانه سکوت میکنند وقتی که
خشمت حتی ترتیب کلماتت را هم دگرگون می کنند.
دلت که گره خورد کار تمام است.
آن وقت است که روز ها و هفته ها را میشماری تا مسافت ها را بپیمایی
برای دور همی های سالی دوبار
که از سر دلتنگی های همیشگی آنگاه که به اوج می رسند
ثانیه بشماری تا به دیدارشان التیام دهی بی قراری های
انباشته شده ات از آخرین دیدار را.
و چه بی ریا و بی آلایش گره از دلت میگشایی
بدون ترس از اینکه مبادا ترا
و دل گویه هایت را در بوته قضاوت بگذراند.
دلت که گره خورد کار تمام است.
آن وقت است که دعای بودنشان تا آخر عمر
می شود سر خط دعاهای قبل از فوت کردن شمع های تولدت
و سلامتیشان می شود زمزمه ی هر لحظه ی زبانت.
دلت که گره خورد کار تمام است.