smile2me

من ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم/.

smile2me

من ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم/.

بالهایت را کجا گذاشتی؟

پرنده بر شانه های انسان نشست

انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :

اما من درخت نیستم

تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم

اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم

انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود

پرنده گفت : راستی ، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟

انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید

پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است

انسان دیگر نخندید

انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد

چیزی که نمی دانست چیست

شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی

پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم

که پر زدن از یادشان رفته است

درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است

اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود

پرنده این را گفت و پر زد

انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد

و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود

و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد

آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :

یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟

زمین و آسمان هر دو برای تو بود

اما تو آسمان را ندیدی

راستی عزیزم ، بال هایت را کجا گذاشتی ؟

انسان دست بر شانه هایش گذاشت

و جای خالی چیزی را احساس کرد

آنگاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست! . . .

نظرات 2 + ارسال نظر
الناز یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ب.ظ

سلام

خیلی قشنگ نوشته بودی!

واقعا لذت بردم... مرسی

خوشحالیم
بسیار

negar دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:21 ب.ظ


فروغ فرخزاد



· پرنده فقط یک پرنده بود



پرنده گفت: "چه بویی ، چه آفتابی ، آه

بهار آمده است

و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت".



پرنده از لب ایوان

پرید، مثل پیامی پرید و رفت.

پرنده کوچک بود.

پرنده فکر نمی کرد.

پرنده روزنامه نمی خواند.

پرنده قرض نداشت.

پرنده آدمها را نمی شناخت.



پرنده روی هوا

و بر فراز چراغهای خطر

در ارتفاع بی خبری می پرید

و لحظه های آبی را

دیوانه وار تجربه می کرد.



پرنده، آه، فقط یک پرنده بود...

سپاس
خیلی قشنگ بود و پر معنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد