تکیه می دهم به موازی شانه هایت
و تو ...
برای جشنِ گریه ی من ،
سرودِ سکوت می خوانی
ایّوب می شوم و زیر نگاه نکردن های تو
آتش می گیرم !
تو را به جانِ صداقتِ دست هایت
فکری بکن به حالِ
انحنای خطی که یک سرش تو و ...
سرِ دیگرش ...
یک منِ بی تو انتظار می کشد ....
سلام
حال همه ما خوب است،ملالی نیست جز
گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان
من در سرزمینی زندگی
می کنم
که در آن دویدن سهم
کسانی است که نمی رسند
و
رسیدن حق کسانی است
که نمی دوند.