چه معصومانه فرو ریختم در بهتی کودکانه
آنگاه که آبشار بلند موهایت فروریخت
و چه بیتابانه دلم پرکشید برای در آغوش کشیدنت.
چه سحری داشت پیچش ملایم موهایت
که چنان خواب از چشمانم ربود؟
و چشم گشودم و ناگاه خود را در امواج موهایت غرق دیدم.
مزد صبرم بود
یا پاداش دوست داشتنت
نمیدانم
ادامه مطلب ...عمق احساساتم آنجاییست،
که پای هیچ موجود زنده ای بدانجا باز نشده است
عمیییییییییق
حتی عمیق تر از عمیق ترین اقیانوس ها
آنقدر عمیق که در نداشتنت احساس خفگی می کنم.
تمام آرامش هستی را هم که در آغوش بگیرم
آرامش آغوشت چیز دیگریست
دستم را که بر روی قلبت می گذارم
انگار آرامشت در مویرگهای من جاری می شود
و چه حسی ست در نوازش موهایت
آنگاه که از روی صورتت کنار می زنم
مرا به وسعت نگاهت دچار کن...
تشخیص پزشک درست بود
من از اولین باری که آن چهره ی دلنشینت را دیدم دچار اعتیاد شدم.
معتاد دیدنت، معتاد لبخند زیبای لبانت، معتاد عمق بی پایان نگاهت،معتاد انحنای ابروهایت.
دست خودم نیست.سالهاست به این درد دچارم.
انتهای مرزهای زندگی را دیدم
آنگاه که برای درمان این ناعلاج درد بی پایان من؛
شدیدترین تحریم جامعه ی بشری را وضع کردی
و چه بیتابانه سیاه شد قامت چشمانم
در مراسم چهله ی ندیدن چشمهایت.
همه ی اعتیاد ها آنگونه که می گویند بد نیست،
من هنوز هم با آخرین تصویرت در ذهنم
خمار می شوم.