چه معصومانه فرو ریختم در بهتی کودکانه
آنگاه که آبشار بلند موهایت فروریخت
و چه بیتابانه دلم پرکشید برای در آغوش کشیدنت.
چه سحری داشت پیچش ملایم موهایت
که چنان خواب از چشمانم ربود؟
و چشم گشودم و ناگاه خود را در امواج موهایت غرق دیدم.
مزد صبرم بود
یا پاداش دوست داشتنت
نمیدانم
اما دلم میخواست پلک برهم نزنم
وسالها به عکسی که در روز میلادت
چنان هنرمندانه در قاب تصویر گنجانده شده بود،
لبخند همیشه شیرین لبانت و آرامش نگاهت را
عاشقانه به نظاره بنشینم.
زیبای من
از کدامین قطعه ی بهشت هبوط نمودی
که چنین محو تماشای نگاهت شده ام؟
و به کدام سو میکشانی
خروش احساسات مدفون شده ی این طفل در بهت فرو رفته را؟